دفترچه خاطرات گلابتون

ساخت وبلاگ
شهریور پر از خاطرات کودکیه..یاد هیجانی که برای شروع مدرسه ها داشتیم و شوق خریدن لوازم التحریر و لباس مدرسه...امسال برای دوتا فرشته کوچولو کیف و لوازم التحریر میخرم که امیدوارم خدا خودش قبول کنه و توی درسشون موفق باشن... چند روزی با خانواده سفر رفتیم که خیلی خوب بود و حسابی خستگی کار درومد..دوسه جلسه هم کوهنوردی داشتم که اونم خیلی خوب بود..دیشب بعد مدتها رفتم خونه دایی و بهشون سری زدم هفته بعدم دید دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : گلابتون,تابستونی,آخره, نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 2:02

خسته ام و خوابالو..دیشب ساعت 9 و نیم رسیدم خونه از یه سفر دوسه روزه به ولایت..خوب بود و خوش گذشت اما مسیر و اتوبوس سواری خیلی خسته کننده س برام نمیدونم چیکارش کنم؟ برای همینه که سعی میکنم دیربه دیر برم ولی دلمم تنگ میشه راستی عید غدیرتونم مبارک...مخصوصا سادات عزیز دیشب فقط تونستم یه دوش بگیرم ویه شام بخورم و بعدشم کلی کلنجار برم تا خوابم ببره...حاصل این اتوبوس سواری چند ساعته و خستگیش به هم ریختگی دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : گلابتون,دلگیر,دلتنگ, نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 157 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 2:02

      این روزهای آخر تابستون عجیب یاد اون درس کتاب فارسی دوره ابتدایی میفتم که اخرین جمعه شهریور ماه بود و بچه ها زیر سایه درختی نشسته بودند و خاطرات تابستان خود را برای هم بازگو میکردند...چه روزهای خوشی بود اون سالها..تابستونم تموم میشه و بوی پاییز میاد با همه خاطرات تلخ و شیرینش که البته برای من بیشتر تلخه! چه میشه کرد اونم جزو زندگیه... باشگاه میرم و سرمو گرم میکنم..گاهی سینما..گاهی سفر..گاهی ک دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : گلابتون,تابستون, نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 2:02

     دوسه هفته شلوغ داشتم هی یه خط در میون مامانم اینا اینجا بودن و منم مشغول کار اداره و کارهای خونه و کنارش باشگاه و ...نهایتا خسته شدم خیلی..دیروز رفتن ولایت تا آخر هفته دوباره بیان که اگه قسمت باشه بریم چند روزی مشهد..توی سالهایی که دارم کار میکنم همیشه دلم میخواسته مامانم اینا رو ببرم یه جایی مسافرت ولی یا وقتش نبوده یا پولش! دیگه این بار تصمیم گرفتم هرجور شده هماهنگش کنم..از چند ماه قبل برای پولش برنامه ریزی کردم و تونستم زائرسرا بگیرم و اونا رو هم هماهنگ کنم..خواهرم نمیاد و ما سه تایی میریم..امیدوارم بهشون خوش بگذره. من یه کم زیادی روی خرج و دخل حساسم یعنی همیشه نگرانم نکنه کم و کسر بی دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : خدایا,ممنونم, نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 9:43